این باران که می بارد نه از آمدن بهار، که از نیامدن یار است. گویی زمین و زمان در نبودش می گرید. حال تو بگو طبیعتِ بهار است که می بارد؛ ولی انتظار نداشته باش تصدیقت کنم!
بهار نزدیک است. و تو نزدیک تر
آیا تو را خواهم دید
آنگاه که بهار می رسد؟
همیشه با شنیدن صدای اذان، احساس سنگینی خاصی به من دست می داد. همیشه می گفتم، زود بروم نمازم را بخوانم. با خواندن نماز، احساس می کردم راحت شدم و دیگر تکلیفی ندارم. خب شاید هر مسلمانی مثل من این گونه باشد.
ولی بعد از اینکه به این جمله ی پیامبر(ص) برخوردم، به شدّت از گذشته ی خود پشیمان شدم. (أرحنا یا بلال) ای بلال ما اذان بگو تا در نماز به آرامش و راحتی برسیم.
وای بر من! پیامبرم در نماز به آرامش می رسد و آن را راحتی می داند. ولی من، نماز را سنگین می دانم و بعد از نماز راحت می شوم. چه مسلمانی معکوسی دارم من!
«به برادران و خواهران فلسطینیم می گویم: صبر کنید! صبر کنید! چرا که پیروزی نزدیک است.»
این جمله را نه یک دختر لبنانی که همه زنان و مردان آزاده ی مسلمان از قلبشان فریاد می زنند و کوچکترین شبهه ای در آن ندارند.
من هم یکی از آنها.
باز جمعه می آید
باز من و تو
باز من و خواب
باز تو و تنبلی و کار
باز گردش و تفریح و بیرون!
باز هوای پاک
یار کجاست؟
باز فراموشی و غفلت
باز هفته ای نو
باز به انتظار جمعه ای دیگر!
در سرمای زمستان دنبال گرمای بهاری می گشتم که ناگاه
صدای حرارت سوزان غزه گوشمالی ام داد.
خدایا این آتش را بر کودکان غزه سرد و سلامت گردان.
چرا که اینها همان امّت خلیلت ابراهیم اند.
راستی چرا مسلمانان در خواب خرگوشی فرو رفته اند؟!
در این سرمای زمستان شاید از بهار سخن گفتن، کمی بی ربط باشد
ولی می توان بهاری بود
حتی در سردترین روزهای سال
آمده ام که بهاری باشم
سبز و بهاری
لَباب
بهار نیامد، باران آمد
تو....بهار
تا راحت شوم!
به برادران و خواهران فلسطینی
باز جمعه...
از سرمای زمستان تا حرارت غزه
سبز باشید